بی رو دربایستی بگم مرگ عمو جعد شاخدار یکی از غم انگیز ترین لحظات زندگی من بوده. راستش شاید منو محکوم کنید به دلخوشی یا سر خوشی ولی حقیقتش رو بخواهید با هر کی که اهلش بوده صحبت کردم یه جورایی حس و حال منو داشتن. زمان زیادی گذشته اما وقتی به عمو جغد فکر میکنم و چشهامو رو هم میبندم همه چیز مثه یه فیلم روی صفحه ذهنم میاد.
وقتی «بنر» اومد به جنگل دوستای زیادی پیدا کرد اما عجیبترین دوستی که بنر پیدا کرد یه جعد بود که بنر صداش میکرد» عمو جغد شاخدار». حکایت دوستی یه جغد با یه سنجاب مثه دوستی یه شیر میمونه با یه بچه آهو. عمو جغد به خاطر رابطه عاطفی که با بنر پیدا کرده بود فراموش کرده بود که یه جغده و خیلی جاها به دادش رسیده بود.
زمان گذشت و عمو جغد رفته رفته پیر شد جایی که دیگه قادر به شکار نبود. روزهای سختی بود. چند روزی بود که عمو جغد اصلا شکاری نداشت و بنر چب و راست می اومد پیش عمو جغد. حالا دیگه عمو جغد از فرط گرسنگی به عادت غریزی بنر رو یه لقمه غذا میدید. عمو جغد جریان رو به بنر گفت : بنر دیگه پیش من نیا. تو یه سنجابی و من یه جغد. اولش بنر حرف عمو جغد رو باور نکرد اما وقتی فهمید دلش گرفت و رفت. وسط راه برگشت: عمو جغد اگه خیلی گرسنته منو بخور.عمو جغد بیا منو بخور. عمو جغد باید یه کاری میکرد. حالت یه حیوان شکاری رو گرفت و شروع کرد به تعقیب بنر. عمو جغد دروغ میگفت اون فقط می خواست بنر بره پیش سنجابا. عمو جغد همون جور که بنر رو تعقیب میکرد تو دلش میگفت: برو بنر ..برو..من دیگه خیلی پیر شدم.بنر فرار کرد و از فرط دلشکستگی شروع کرد به گریه. عمو جغد چرا.. چرا عمو جغد.
عمو جغد رفت بالای یه درخت. حالا مطمئن بود که همه چیز برای همیشه تموم شده. اما نه..لحظه ای بعد متوجه یه چیز شد…آدما..آدما اومدن و جون سنجابا در خطره. عمو جغد پرواز کرد و فریاد میزد…فرار کنین…فرار کنین…سنجابا فرار کردن… اما یه لحظه..صدای یه گلوله فضای جنگل رو شکست…عمو جغد نقش بر زمین شد. سنجابا جمع شدن. فضای غریبی بود. عمو جغد به بنر گفت که نمیخواسته بخورتش، از اینکه چقدر بنر رو دوست داشته. صدای عمو جغد رفته رفته آروم و آروم تر شد.لحطه ای بعد دیگه همه چیز تموم شد. عمو جغد شاخدار مرد… دیگه چیزی نفهمیدم. فقط صدای بنر تو گوشم بود… عمو جغد شاخدار… عمو جغد شاخدار…
2007-12-18 در 12 |
سلام تینا چقدر قشنگ گفتی یاد بنر بخیر
اون روزی که اون کفش رو میخواست ببره تو خونه ی خودش
داستان عمو چغدر شاخدار فقط شده یه رویا چون امروز هر کسی نقش خودشو بازی می کنه و اون کاری رو که باید انجام میده اجامش میده . قاتل قتل می کنه … و خیلی اتفاقات دیگه دوستی ها کم رنگ میشن و اطرافمون پر شده از ادمهای لج که فکرشون حال ادمو بهم میزنن
2007-12-18 در 12 |
what is this all sentimentalism for? that you’ve never seen a kid begging for food? or a suckling babe cut to two haves by Iraqi missiles in Qasr-e Shirin? what r u really trying to say? that you are sooooooooooooo delicate, aesthetically different?!!! YUCK and F… for you buddy!
2007-12-18 در 12 |
salam rafigh,
khastam begam ke man ham bahat ham aghideh hastam
dar zamane koodaki marge amoo joghde shakhdar
feshare roohi va ravanie ziadi be ma vared kard
khoda amvaate hameye baner haro biamorze
kheyli amooye khoobi bood
2007-12-18 در 12 |
همه این احساس را داشته اند، معصومیت کودکانه فقط همین، معصومیتی که از دست رفت
2007-12-18 در 12 |
منو بردی به سالها پیش. الان یادم میاد، عجب صحنهای بود. عجب حال و هوایی رو زنده کردی. درود به عموجغدشاخدار. بازم تشکر!
2007-12-18 در 12 |
به تو حسوديم ميشه كه زودتر از من در موردش نوشتي، ولي راستش اشك من وقتي دراومد كه بنر دمش رو برد جلوي عموجغدشاخدار و گفت بخورش! الانم راستش چشمام پر اشك شده!
2007-12-18 در 12 |
خیلی باحالی
2007-12-18 در 12 |
titr ro keh didam ye chizai ro yadam avord vali bishtar keh khundam sahne ha kam kam zende shodan va dar payan ashk dobare jari shod. mamnoon
.
2007-12-18 در 12 |
http://uk.youtube.com/watch?v=9nW2fUemvwE&feature=related
http://uk.youtube.com/watch?v=ctvk6HD0sAo&feature=related
2007-12-18 در 12 |
سلام
خیلی قشنگ بود
2007-12-18 در 12 |
سلام دوست عزيز
ك.لاك بود، الان كه به اون روزها فكر مي كنم مي بينم كه چقدر اين صحنه تاثير گذار بود بر خاطر حزين دوران كودكيمان
ممنون از اين نوستالژي زيبا
يا حق
2007-12-18 در 12 |
كولاك بود صحيح است
2007-12-18 در 12 |
حكايت مرگ عمو جغد، حكايتي هست كه در زندگي واقعي ما هم ممكنه اتفاق بيافته. اما شايد عمو جغد هاي ما هيج وقت اون آخرين فرصت رو نداشته باشن كه بهمون بگن كه چقدر دوستمون داشتن!
2007-12-18 در 12 |
عالی بود مرسی
2007-12-18 در 12 |
کارتون هم بود، کارتون های زمان خودمون، یادش به خیر عالی توصیفش کرده بودی
یاد قدیما انداختیم
مرسی
2007-12-18 در 12 |
khili ghashang bood mersi
2007-12-18 در 12 |
توازن عزيز: مرسي از بابت بيدار كردن حس نوستالژيك ما 🙂
يك خواهش: حيف است وبلاگ نازنيني چون اين وبلاگ با اينهمه خواننده اشكالات جزئي داشته باشد.بنظرم اگر برايتان مقدور است اندازه فونت را از حالت درشت درآوريد و با سايز معمولي منتشر كنيد. شاد باشيد.
2007-12-18 در 12 |
با هم و سن و سالهای فامیل اون زمان برای عمو جغد ختم گرفتیم! باورش الان برام سخته که همه براش گریه میکردن!
2007-12-18 در 12 |
سلام
الان دوباره من رو بردی به دوران کودکی
واقعا که یادش بخیر ، خیلی صحنه غم انگیزی بود.
یاد تمام کارتونهای دوران کوذکی بخیر
2007-12-18 در 12 |
باور کنيد وقتي خوندم گريه ام گرفت . خيلي خوب اون صحنه رو توصيف کرديد . وقتي عموجغد شاخدار مرد من از بس گريه کردم مريض شده بودم . الانم بعد از گذشت چندين سال اون حس دوباره در من زنده شد . ممنون که منو به بچيگيهام بردي دوست عزيز .
2007-12-18 در 12 |
Kaash bachahamoon ham in shaanso dashtand ke hamintor ehsasati bozorg beshan
Be omide roozi ke hamegi be vatan bargardim va dige enghadr delemoon baraye halo havaye koodaki va mohiti ke toosh bozorg shodim tang nabashe
lanat be baeso bani in kooche ejbari
2007-12-18 در 12 |
AGE AZ PESARE SHOJA VA KHANOM KOCHOLO HAM BENEVISID , KHEILI BAHAL TAR MISHIN!!! 😉 AFARIN KHEILI BAHALIN KHOSH BE HALETUN!!!
2007-12-18 در 12 |
salam.rasti mishe ma ham amo joghde beshim o margemon tasir gozar bashe. pass baiad movazeb atrafeiamon bashim.
kar khobi bod
2007-12-18 در 12 |
عمو جغد شاخدار رفت و هيچ فكر نكرد كه ما ميان پريشاني تلفظ درها …